سعید قهاریسعید در مناطق سخت که سخت به حضورش نیاز بود خدمت میکرد و در بحران و کش مکش حتی یک پیچ ایرانی هم به دشمن نداد.
به گزارش پایگاه خبری روایت پرس: سولماز عنایتی: به گمانم حولوحوش سال ۷۳ بود که شرارتهای دشمن بار دیگر گریبان کردستان را گرفت و فرمانده حاضر به یراق سالهای سخت ایران در پی خدمت برآمد.
خانه به دوش آمد تا طلیعه دفاع باشد و با فکری بکر طرحی نو دراندازد و دشمن را زمینگیر کند. آب و گِلش را برای دفاع در برهههای حساس و بزنگاهها سرشته بودند و این بار هم آمد تا بیواهمه با اسلحه امید و باور هیمنه تصنعی دشمن را هدف بگیرد.
فرمانده چشم در سرسبزیهای چنارعلیای اسدآباد بر جهان گشوده بود اما در گوشش اذان مقاومت زمزمه شده و پا در رکاب ایرانی آباد نهاده بود.
قرعه فال سال ۷۳ هم باز به کردستان افتاده و ربایش هلیکوپتر ارتشی به واسطه حزب کومله؛ فرمانده با سینه ستبر ساز برنو کوک کرد تا درسی عبرتآموز به یادگار بگذارد و باز طنین نامش گوش فلک را پر کند.
فرمانده بلامنازع روزهای سخت؛ با رخت دفاع که بدجور قواره تنش بود رزم بر تن لحظات التهاب نشاند و صبح به صیام و شب به قیام راهی رد دشمن شد.
توکل و توسل یک روی سکه فرمانده بود اما روی دیگرش روایت عزم جزمی شد از برای داغ که به دل دشمن بگذارد حتی در ازای یک پیچ.
حکایت ایستادگی فرمانده روایت تن و تانک و جان نبود؛ حکایتش هیمنه ایران شد، ایرانی که نقش زیبایی بر تارو پودش شده و گویی نفسش بر وزن طنین نام مام وطن میزان شده بود.
او در قامت فرماندهی همچون سربازی تیزپا کوه و دشت را زیر پاهای پر قدرتش گذاشت و روزگار را بر وفق مرادش چرخاند، تلاش را معنا داد، در این بین تهدید را به جان خرید، فرزندان قد و نیم قدش را در تیررس خطر دشمن دید اما کم نیاورد.
او عاشقانه سر بر سجده خاک نهاد و مشق عشق کرده بود؛ کم آوردن در مرامش نبود. انگار که عهد و پیمان بسته باشد برای زمزمه نبضی که هر بار فراز و فرودش عطر وطن دارد و شمیم عزت ایران.
فرمانده چوب دشمن را مابین چرخهای تلاشش شکست و از پی پیمانش نشیب دره و فراز کوه را درنوردید، او طومار دشمن را پیچید و سودایی جز شکست کومله در سر نداشت.
دانههای تسبیح حوادث را نخ کرد و چله ذکر گرفت و باز از پی هم رد دشمن را زد و قصه هزار و یک شب را زیر باران سیاآسا به تن تاریخ نشاند.
خانه دل فرمانده مقری شد برای اسکان هلیکوپتر ایرانی؛ مهر ایران و اقتدار ایرانی به کاشانه دلش گل کرد و راه گریزی جز خم شدن دشمن نداشت.
برای شکست دشمن دل به راه سپرد و با طی طریق مسیری طولانی بر فراز هلیکوپتر ایرانی در مقر کومله فرود آمد؛ فرمانده خلبان نبود که راه و بیراه را زیر پا بگذارد، پس دست به دامن عزم راسخش شد، همان عزمی که در ازای حتی یک پیچ ایرانی شب و روزش را در هم عجین کرد.
او برای رهایی هلیکوپتر مستقر در عراق از ید افراد کومله فکر بکری کرد و با یک دستگاه تریلر ماک و هلیکوپتر عازم مرز زمینی شد؛ از سوی دیگر تدبیری اندیشید تا دو خلبان جمهوری اسلامی هم راه گریز پیدا کنند.
طوفان به جان دشمن نشست و آرام نگرفت از اقتدار بیمثال فرمانده؛ پس دوش به دوش خاکِ به آسمان رسیده از پی او جاده را در تب و تاب پیمود ولی فرمانده بلامنازع بیتوجه به تیر و ترکش جاده را دردید تا خلبانان ایرانی به صحنه یکتای وطن پرستی برسند و هلیکوپتر و خلبانانش در آسمانها پرواز کنند.
آتش دشمن و لجاجتهای حزب شکست خورده کومله راه به جای نبرد و همچون همیشه سعید قهاریسعید پیروز میدان شد.
راه فرمانده پر رهرو باد؛ فرماندهای که ابر و باد و مه و خورشید و فلک را به کار گرفت تا حتی یک پیچ از هلیکوپتر ایرانی به دست دشمن نیفتد؛ فرماندهای که نبض دلش با زمزمههای وطن یکی بود.
فرماندهای که تنها ۲ سال در همدان خدمت کرد آن هم درست زمان تاسیس سپاه، او در بزنگاه انقلاب پا به رکاب بود و یکی از مؤسسین سپاه همدان اما نبوغ نظامی و تاکتیکهای معروف و توانمندی خاصهاش سبب شد شهر و دیار ترک کند و نامآشنای قله و صخره شود.
سعید قهاریسعید در مناطق سخت که سخت به حضورش نیاز بود خدمت کرد و در قامت یک نظامی تمام و کمال، از دوران طاغوت و دوره سربازی مبارزه را به آغوش کشید.
تقویم مبارزاتی فرمانده با شجاعت مثالزدنی در تورق تاریخ درخشان است، آوازهای که از حق گفت و از حق دفاع کرد تا آن سوی مرزها هم رسیده بود.
آنقدری از حق گفت که پشت دشمن را لرزاند، در کار و عملیات و فرماندهی حتی خانواده توفیر نداشت، حق سر گل حرفهایش بود و شجاعتش پر شالش تا جایی که دشمن را به ستوه آورد این نظامی زبده و همه فن حریف.
مرد صبوری که در میادین جنگی شیر بود و غرش سلاحش دشمن را به زانو درمیآورد و دست آخر در تاریخ پنجم اسفندماه ۸۵ در درگیری با گروه پژاک در حوالی ارومیه به آسمان پل زد.
پل زد و قطره قطره خون فرمانده لاله آبیاری کرد، رویید و ایستاد و شد معنا ایستادگی.