مادرانی که جوان نذر می‌دهند

زن هم لاله‌عباسی‌ها را آبیاری می‌کند، آب می‌ریزد و تندتند بوی لاله بیشتر و بیشتر می‌شود و باز بی‌بی زیرنویس نگاهم، یعنی که مادرها چشم‌انتظار هستند.

 

 

 

روایت پرس- سولماز عنایتی: مثلا مرد شدم و انگار چند تار یا همان لشکر به هم پیوسته کرک بالای لبم دویده.

خودم که نه! اما این و آن مرد صدایم می‌کنند. هرچند به حساب مردی نمی‌گذارم اما خب جنم دارم، به قول بی‌بی غیرت تو سر و صورتم کمانه می‌کند.

اما با همان مثلا کمانه غیرت، سر صبح جلوی درشان سبز شدم. بوی نان تازه محله را برداشته و من در نقش اجل معلق، هنوز کوچه تسلیم آفتاب نشده ظاهر شدم.

چند و چون قد و قامت دراز و هندوانه درآمده کُنده دو زانو و حکایت سر صبح را نمی‌دانم اما قرار مدارم بر آمدن است و حالا آمدم.

انگشت به دهان با هیبت به حیرت نشسته زنگ بلبلی در آهنی سفید که رد کلون دارد و خود کلون را نه! نواختم.

یکی نه! دو تا زدم و این پا و آن پا سرگردان کوچه قدر چند قدم را سر و ته کردم؛ رد پاییز سَر در خانه با تک‌برگ خسته حسابی معلوم می‌کند.

سوز سرما هم به تنم نیش می‌زند، حتی از روی اورکت، زبانش تند است. باد هم که تنوره می‌کشد و لای درز و دورز شلوار کلِ کوتاهم را می‌گیرد و بالا می‌رود و زیر برآمدگی کنده زانو قلنبه می‌شود.

ساعت را نمی‌دانم اما من عجله ندارم. حالا اگر در را باز نکردند هم نکردند، خدا امواتشان را بیامرزد.

در شیش و بش سوزِ استخوان‌سوز سرما و رد پاییز و در بسته گیر کردم که مردی اتوکشیده درست برعکس من با قدم‌های آهسته آهسته سمت من که نه! سمت در می‌آید.

زل زدم به طاق دو ابرو و نگاهش که یقینا زیرنویس می‌خواست از داستان دوری.

پیاله ساعت و بازی عقربه‌ها به یک دور نرسید که در هم باز شد. صدای لولای خشک و روغن کاری نشده‌اش به چشم گوشم آمد.

بدون اینکه پشت سر را نگاه کنم، یکهو رنگ دادم و رنگ گرفتم. چشم در چشم مرد سنگک به دست صورتم پهلو زد به آسمان کبود.

شانه به شانه از کنارم رد شد ولی هیچی نگفت.به اجبار شانه چرخاندم و جای پایش، پا گذاشتم. او رفت و من پشت سرش کوچه تنگ و تُرش و کوتاه را که به بلندی کتاب تاریخ دوره دبیرستان کش آمده گز کردم.

گردن که چرخاندم از لای درِ باز شده چادری پیدا شد، گل‌نشان.

از همان گل‌های چادر مادر.خانمیِ بی‌بی زهرا و چادرش زبانزد خاص و عام است و حالا این گل لاکردار نقش صورت بی‌بی زهرا را نشاند وسط فکر خرابم.این همه گل و چادر گل‌دار! چرا گل چادر بی‌بی نشست در قاب چشمانِم.. ..؟ چشمان چی؟

کلمه هم کم آوردم، انگار اول کاری باختم، قشنگ وقتی عطر گل چادر بی‌بی توی دماغم گُل کرد، باختم.

مرد سنکگ به دست کنجکاو از صدای خرت خرت قدم‌هایم گردن چرخاند و نیمهِ نصفه رخ در رخ هم شدیم.

هنوز زیر دماغم بوی لاله‌عباسی تمام جانم را به بازی گرفته و مرد منتظر سلامی، علیکی، حرفی و حدیثی مانده.

زن رو گرفته و نسیم که نه! باد تنوره کشیده زیر چادر مادرانه‌اش، می‌پیچد و لاله‌عباسی‌ها جان می‌گیرند.

راه کج می‌کنند و زیر دماغ من نگون‌بخت می‌نشینند و دلم را به تالاپ و تولوپ می‌اندازند.

محو تماشای مرد، سنکگ خاش‌خاشی و قدم‌های به التماس افتاده و بی‌بی زهرا شدم، وای از آخری که نه جان دارم و نه رمق حتی برای تکرارش در وانفسای چنگ دل.

به ساعت نهیب زدم که «وایسا، لاکردار وایسا». قیافه درهم و پریشان با خنده تاسیده و کبودی به لب رسیده را با دست لرزان مثلا فُرم دادم.

هنوز رخم در نیم رخ مرد است و زن با چشمان قهوه‌ای و پیچیده لای چادر، من و مردش را به ذره‌بین واگذار کرده و ریز ریز هر حرکت را ورانداز می‌کند.

نی‌نی چشمان مرد میان قد و قامت مردانه‌اش رنگ نیلگونم را پراند و انگار باز رنگ دادم و رنگ گرفتم. درست در مسیر رفت و برگشت رنگ سر و صورتم، رنگ پریده شدم و دستپاچه.

هنوز لب باز نکردم که رفتم لاکار و رفیق نیمه راه شدم. هنوز کلمه جرات نکرده، از مجید بگوید. اما چشم‌هایم انگار بند را به آب دادند. مرد زل زده در چشم‌هایم و انگار پای تخت سیاه مدرسه از چشمم می‌خواند که درسم را خوب نخواندم.پیغامم را خوب از بَر نکردم، از بَر نکردم، اگر دیدمشان چه بگویم؛ اول و آخر حرفم چه باشد و چه نباشد.

از کجا شروع کنم، هجی کدام کلمه را آرام و با طمانینه بگویم. حتی یاد نگرفتم گل‌فروش سر کوچه را بیدار کنم و گل سرخی به رسم نشانه با خود بیاورم.من که نتوانستم ولی خب، چشم‌های از حدقه بیرون زده‌ام جوی هزار زمزمه شد و گفت.

اما بعد از گفتن، قلبم در گلو می‌زند و رنگم به رنگ میت‌ها می‌ماند.

ایستادم وسط همان کوچه کلِ کوتاه، قشنگ جلوی در سفید و مرد روبه‌رویم ایستاده.

لاله‌عباسی‌ها هنوز در هوای پاییز می‌چرخند و مرهم دل تنگِ زخمی می‌شوند.

و لابد مرهم من که نتوانستم این راز را باز کنم.

یا اصلا مرهم دل مرد که نی‌نی چشمانش به آب افتاده و ابرهای کیپ هم دلش آب شده.

زن هم لاله‌عباسی‌ها را آبیاری می‌کند، آب می‌ریزد و تندتند بوی لاله بیشتر و بیشتر می‌شود و باز بی‌بی زیرنویس نگاهم، یعنی که مادرها چشم‌انتظار هستند.

من که چیزی نگفتم اما مرد نگاهم را خواند و از من رو گرفت و چرخید به سمت زنِ چادر به سر که روی موج دلدادگی نبضش را تنظیم کرده.

بعد هم که اشک دم به دقیقه در چشمانشان می‌لرزد و بی‌صدا راه می‌گیرد تا دهلران.

آهنگ کوچه خشتی‌شان اشک است اما بی‌کلام؛ نگاهشان در هم چفت شده و مادرانه و پدرانه آواز بی‌کلام تنهایی متن زندگی‌شان را سر می‌دهند.

دمی مادر پیشی می‌گیرد و دور آرام فیلم تولد تا قدوم شوم من را دوره می‌کند و دم دیگر پدر نفسش بوی مجید می‌دهد و قلبش از سینه بیرون می‌پرد و بازار انار، انار پاییز رونق می‌گیرد.

چرخش عقربه‌ها تلخ است، به تلخی سفر بی‌بازگشت تنها فرزندشان؛ به تلخی سگرمه‌های درهم و صورت‌های باران‌زده.

صورت من، مرد و زن نقش بسته میانه درِ سفید با نرده‌های پیچک‌پوش. چشم بستم تا بلکه بند بیاید باران سیل‌آسای خانه خراب کن دلم.

دست بردم تا ردپای باران را پاک کنم.

دستی آمد روی دستم. بوی لاله‌عباسی زیر دماغم بیشتر از قبل خزید.

گرمای دست بی‌بی زهرا رخسار پریشانم را صفا داد.

تاب ابروی گره شده‌ام را باز کرد و گفت «ننه جانم! چته ننه جان».

صدا قدری زیر گوشم نزدیک است که چشم باز کردم و بی‌بی را شانه به شانه‌ام سر بر بالشت یکدست خیس دیدم.

-بی‌بی جان، تو که دیگه خبر نمی‌بری، سفیر نیستی، خبر شهید نمی‌دی به ننه باباهابی‌بی بازم داغ داره دلم، دست خودم نیست-ننه قربانت، تصدقت بشم، داغ که همه داریم، داغ گل پرپر شده داریمبی‌بی خیلی داغه، جگرسوز، ننه باباها چی می‌کشن-ننه؛ ننه باباها نذر دارند، نذر جوان، امانت پس می‌دن دست خدا

داغ این هفته

آیا هوش مصنوعی انسان را برده خود می‌کند؟

اجازه دهید اندکی به این مسأله بپردازم که واقعا...

فرمانده؛ حتی یک پیچ ایرانی هم به دشمن نداد

سعید قهاری‌سعید در مناطق سخت که سخت به حضورش...

تقدیر رئیس بنیاد حفظ و آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس از نایب رئیس اول مجلس

در بیست ودومین اختتامیه کتاب سال دفاع مقدس از...

“غوره غوره عسل زنبوره ” در کتاب سال دفاع مقدس تقدیر شد

کتاب "غوره غوره عسل زنبوره " به قلم لیلا...

درخشش مدیر ادبیات اداره‌کل حفظ آثار دفاع مقدس همدان در همایش ملی تاریخ شفاهی

«محمد برخوردار»، مدیر ادبیات و تاریخ اداره‌کل حفظ آثار...

Topics

آیا هوش مصنوعی انسان را برده خود می‌کند؟

اجازه دهید اندکی به این مسأله بپردازم که واقعا...

فرمانده؛ حتی یک پیچ ایرانی هم به دشمن نداد

سعید قهاری‌سعید در مناطق سخت که سخت به حضورش...

“غوره غوره عسل زنبوره ” در کتاب سال دفاع مقدس تقدیر شد

کتاب "غوره غوره عسل زنبوره " به قلم لیلا...

درخشش مدیر ادبیات اداره‌کل حفظ آثار دفاع مقدس همدان در همایش ملی تاریخ شفاهی

«محمد برخوردار»، مدیر ادبیات و تاریخ اداره‌کل حفظ آثار...

عاملان اختلال بازار ارز را دستگیر و به مردم معرفی کنید

امام جمعه همدان با بیان اینکه عاملان اختلال بازار...

اینجا آدم‌ها آرزوی فرشته‌ها را برآورده‌ می‌کنند

انگار که فرصتی دست داده تا مهربانی به رسم...

قله‌ای از سلسله جبال مردان

داستان همدمی حسن آقا اما این چنین است؛ روی...
spot_img

مقالات مرتبط

دسته بندی های محبوب

spot_imgspot_img