داستان همدمی حسن آقا اما این چنین است؛ روی تخته سیاه کوچکی که حروف الفبا نقش بسته حرف میزند، او حرفش را با خط زدن حروف کلمه و جمله میکند و بار دیگر تصویری از دلدادگی را میسازد آن هم با چاشنی صبر از تبار ایوب.
به گزارش روایت پرس: «با 70 و 80 درصد میزان جانبازیاش کاری ندارم؛ حتی دچار چند و چون اندازه خلوص قلب و پاکبازیاش نمیشوم، شمارش مرارتهای هزار هزارش را هم به دیگران میسپارم. من فقط خیره خنده از ته دلش شدم و بعد از دیدار چند دقیقهای تکهای از تمام حواس ششگانهام را در خانه آقای جانباز جا گذاشتم و آمدم.
بعد از همان چند دقیقه، چشم و گوشم مامور شدن به تکرار صحنه یکتای زیست معنوی و پژواک صدای خندههای از بیخ دلش؛ یعنی همه ماجرای آن خانه. چشمانی که یک عمر گویای قصه هزار و یک رشادت و خندهای که بازتاب عشقی زایدالوصف به واژگانی چون وطن، خاک، ناموس و ایران است.»
پاهایی که در سرزمین عشاق تنها ماندند
آنچه خواندید احوالاتم است از دیداری که معطر به جانیست که پناه بودن را تمرین کرده؛ شبیه به حالتی چون غوطهور شدن در غبطه و رشک ورزیدن در محفل انس، همان محفل بیریا به میزبانی آقای جانباز و منِ حیران دوش به دوش دیگرانی عین من سرگردان.
در مجلسی به رسم دلجویی؛ حرف اما به دلجویی که میرسد جهان دیگری با نام آقای جانباز رخ نشان میدهد. جهانی پر از اویی که رسم دلجویی را به جا آورده و معنا بخشیده؛ پیله دنیا را از هم دریده و دست و پایش را گم کرده و جان پناه شده.
جانپناه رفقایی که به کین دشمن جا ماندند و او عزم جزم کرد برای فریادرس شدن. در بحبوحه فراز و فرود نقش فریادرسی رد پاهایش را در سال 66 گرفتم؛ همان وقتی که آسیمهسر دنبال یار غار دفاعش ارتفاعات را گز میکرد و مقصدش دل بود و به جان رسید.
ردش را گرفتم و دیدم که پاهایش را در آماج حمله بیامان دشمن گم کرده و خم به ابرو نیاروده.
راستش هنوز از ارتفاعات غرب به خانه آقای جانباز سرازیر نشدم که شمعدانیهای خانه دلم به احترام این از خود گذشتن سر به زیر فرود آورد و تکتک گلهای قرمزش پر پر شد.
به حرمت همان پاکباز معروف این روزها که گویی مولانا را به سخن واداشته و مصداق «خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش / بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر» شده؛ دلباختهای که زمین و زمان را به حیرت نشانده و قاصدی شده از سرزمین عشاق؛ قاصدی که اگر به دیارش برسی، بیشک عاشق میشوی و مشامت پر از عطر از خود گذشتن و باختن میشود.
شعله ایستاده در باد
احوالاتم از دیداری است با روایت خنده ماسیده، خندهای که در بدو ورود به خانه مهربانی و به محض دیدن و شنیدن گوشه لبم نقش بست، انگار ناخودآگاه عضلات صورتم را به یاری گرفتم تا مبادا لبخند و چهره تصنعیام فریاد برنیاورد و چشمم آهنگ باران کوک نکند.
آهنگ باران از باب شکوه یک قامت نیمه که مرد کهن میخواهد برای تابآوریاش، مردی از جنس آقای جانباز که یک عمر از همدمی او و حرفهایش با تخته سیاه میگذرد؛ همدمی به اندازه وسعت یک شهر و کشور.
داستان همدمی حسن آقا اما این چنین است؛ روی تخته سیاه کوچکی که حروف الفبا نقش بسته حرف میزند، او حرفش را با خط زدن حروف کلمه و جمله میکند و بار دیگر تصویری از دلدادگی را میسازد آن هم با چاشنی صبر از تبار ایوب.
بیغلو آقای جانباز، زیباترین تصویر گویای پاکبازی این دوره است؛ تصویری با زیرنویس خندهای دلربا که از کنج دلش شعلهور و زبان نگاهش میشود.
بیگمان پشت پرده تمام خندیدنهای حسن آقا، اطمینان است، اطمنیان از نگاه خدایی که هر بار به او میافتد قند در دل پروردگار عالمیان آب و زمزمه «فتبارک الله احسن الخالقین» در گوش فلک پر میشود.
حسن آقا ثبات شعله در باد است به انضمام بغضی که گاهی به یاد رفقای مسافرش در دلش میشکند و بر خلاف صوت ناب خندهاش حتی کنار دستیاش صدای بغضاش را نمیشنود؛ تنها گاهگاهی بغضی میشکند و دلی سبک و به خیال آدمیان باز خنده در گوشها پژواک میشود.
قلهای از سلسله جبال مردان
این دیدار بیتردید صحنه یکتای دلدادگی است، دیداری که زبان و کلام نه! بلکه دل بازیگردانش شد و خیلی از حرفها را دل خواند و به یاد سپرد و گوشه طاقچهای از جنس ایثار نشاند.
دیدار مردی با قامت نیمه که سکانس به سکانساش، آیه و آیت است؛ انگار این دیدار ناگفتههایی باشد از جنگ و دفاع و خصلتهای خوب خدایی مردان همیشه پا به رکاب دفاع.
دیدار با چشم و ابرو و گاهی با خندهای که هجی مقاومت شده و فریادساز تاریخ پرافتخار این دیار. دیدار با آقای جانباز از ایثارگران ارتش جمهوری اسلامی ایران که یحتمل مجروحترین غزل عاشقی است.
غزلی که شاهبیتاش زنگ صدای اصابت تیر و ترکش و خمپاره را منعکس میکند و احوالاتش نشانهای از احوالات معنوی پیش از عملیاتهای بزنگاه ایران است همان قدر خدایی.
حسن آقای شهمرادی از گردان تکاوران ارتش در عملیات نصر 6 در ارتفاعات میمک از استان ایلام برای نجات جان همرزش دل به جاده میسپارد و به آتش میزند تا حتی یک نفر جانش در خطر نباشد یا اسیر دشمن کوردل نشود.
او در مسیر عاشقی مشق عشق کرده و کارکشته میدان بوده اما کین دشمن با حملات پی در پی زیر دوش آتش به رزم با ایثارش برخاست و او را نماد و سمبلی از رشادت به جهانیان معرفی کرد.
پینوشت: آقای «حسن شهمرادی» جانباز ایثارگر همدانی، از گردان تکاوران ارتش جمهوری اسلامی ایران در سال 66 در ارتفاعات میمک بعد از انجام عملیات نصر 6 درحین انتقال پیکر مجروحان مورد اصابت خمپاره دشمن قرار میگیرد و از ناحیه یک دست، دو پا و قدرت تکلم جانباز 70 درصد میشود.